English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (1617 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
One must keep up with the times. U باید با زمان آهنگ بود
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
You ought to coordinate(harmonize) your plans (programs). U باید برنامه هایتان را هم آهنگ کنید
real time U زمان عمل یا پردازش که همان زمانی را می گیرد که مشکل باید حل شود.
Consider yourself lucky [fortunate] (that) you weren't on the train at that time. U شما باید خودتان را خوش شانس [خوشبخت] در نظر بگیرید [که] در آن زمان در قطار نبودید.
contention U سیستم کنترل ارتباطی که در آن وسیله باید منتظر زمان آزاد پیش از ارسال داده شود
contentions U سیستم کنترل ارتباطی که در آن وسیله باید منتظر زمان آزاد پیش از ارسال داده شود
average U متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند
averages U متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند
averaged U متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند
averaging U متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند
carrier U پروتکل ارتباطات شبکهای که از ارسال دو منبع در یک زمان جلوگیری میکند و باید منتظر شوند و سپس ارسال کنند. قابل استفاده برای کنترل ارسال داده روی شبکه ایترنت
carriers U پروتکل ارتباطات شبکهای که از ارسال دو منبع در یک زمان جلوگیری میکند و باید منتظر شوند و سپس ارسال کنند. قابل استفاده برای کنترل ارسال داده روی شبکه ایترنت
CSMA CD U پروتکل ارتباط شبکهای که مانع ارسال همزمان دو منبع میشود به این ترتیب که باید صبر کنند و در زمان مناسب ارسال کنند برای ارسال داده در اینترنت به کار می رود
track [on a sound recording medium] U تیتر آهنگ
music track U تیتر آهنگ
make music U آهنگ ساختن
play music U آهنگ ساختن
coloratura U آهنگ پرجلوه و پرزیر و بم
coloraturas U آهنگ پرجلوه و پرزیر و بم
To compose music (potery) . U آهنگ ( شعر ) ساختن
To set out on a journey. U آهنگ سفر کردن
accent صدا یا آهنگ اکسان
accented صدا یا آهنگ اکسان
out of step <idiom> U هم آهنگ وتوازن نداشتن
chime in <idiom> U ملحق شدن (آهنگ یا گفتگو)
Who has composed this tune? U این آهنگ راکی ساخته ؟
acute accent صدا یا آهنگ زیر اکسان
adagio آهسته و ملایم [اجرای آهنگ باهستگی]
This tune is in the key of Isfahan . U این آهنگ درمایه اصفهان است
sing-song U دادن آهنگ مصنوعی و یکنواخت به صدا
to be in tune with somebody U هم آهنگ بودن با کسی [اصطلاح مجازی]
composer U آهنگ ساز [بیشتر موسیقی کلاسیک]
sing-songs U دادن آهنگ مصنوعی و یکنواخت به صدا
line haul U زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
cache U مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache memory U مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches U مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
barbershop U وابسته به آهنگ احساساتی که توسط چند مرد خوانده شود
double coincidence of wants U زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
realtime U زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
circuits U روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuit U روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
road time U یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand. U آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
access time U کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
IAM U فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
references U نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
reference U نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
present U زمان حاضر زمان حال
presents U زمان حاضر زمان حال
arrivals U زمان حضور زمان رسیدن
arrival U زمان حضور زمان رسیدن
presented U زمان حاضر زمان حال
seek time U زمان جستجو زمان طلب
response time U زمان جواب زمان پاسخگویی
presenting U زمان حاضر زمان حال
read time U زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
accelerando آهسته آهسته آهنگ را تندتر کنید
tour of duty U زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
times U مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time U مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
dive schedule U جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
timed U مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
imprescriptible U وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
equation of time U خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی
unemployment compensation U پرداختی در زمان بیکاری پرداخت کمکی در زمان بیکاری
execution U 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
loom time U مدت زمان بافت [از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
production cycle U زمان یا دوره بافت یک فرش [این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
interlook dormant period U زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
frequencies U زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
frequency U زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
splits U زمان ثبت شده برای فواصل معین یک مسابقه زمان ثبت شده برای قهرمان دو 004متر
must U باید
to have to U باید
maun U باید
the f. of a table U باید
should U باید
in due f. U باید
shall U باید
there is a rule that... U که باید.....
outh U باید
ought U باید
short cycle annealing U سخت گردانی در زمان کم سخت گردانی در مدت زمان کوتاه
early time U زمان حداقل انفجار اتمی زمان اولیه انفجار اتمی
cryptoperiod U زمان ارسال یا دریافت رمز مدت زمان دریافت رمز
ought U باید وشاید
you must know U باید بدانید
It must be granted that … U باید تصدیق کر د که …
as it deserves U چنانکه باید
We have to go as well. U ما هم باید برویم .
i must go U باید بروم
it is necessary for him to go U باید برود
it is necessary to go U باید رفت
one must go U باید رفت
how shall we proceed U چه باید کرد
it is to be noted that U باید دانست که
i ought to go U باید بروم
i ougth to go U باید بروم
i ougth to go U باید رفت
tensed U زمان فعل تصریف زمان فعل
tense U زمان فعل تصریف زمان فعل
tenser U زمان فعل تصریف زمان فعل
tenses U زمان فعل تصریف زمان فعل
tensest U زمان فعل تصریف زمان فعل
tensing U زمان فعل تصریف زمان فعل
he needs must go U ناچار باید برود
we must winnow away the refuse U اشغال انرا باید
You should have told me earlier. U باید زودتر به من می گفتی
chicane U مانعی که باید دور زد
prettily U بخوبی چنانکه باید
you might have come U باید امده باشید
One must suffer in silence. U باید سوخت وساخت
comme il faut U چنانکه باید وشاید
I must leave at once. باید فورا بروم.
he must have gone U باید رفته باشد
Let us see how it turns out. U باید دید چه از آب در می آید
you must go U شما باید بروید
it is to be noted that U باید توجه کردکه
it is to be noted that U باید ملتفت بود که
shall i go? U ایا باید بروم
Water must be stopped at its source . <proverb> U آب را از سر بند باید بست .
to d. what to say U اندیشیدن که چه باید گفت
the needful U انچه باید کرد
What can't be cured must be endured. <idiom> U باید سوخت و ساخت.
to do a thing the right way U کاری راچنانکه باید
enow U بسنده انقدرکه باید
meetly U چنانکه باید و شاید
I must make do with this low salary. I must somehow manage on this low salary. U بااین حقوق کم باید بسازم
backlogs U کاری که باید انجام شود
he is much to be pitted U بحالش باید رحم کرد
backlog U کاری که باید انجام شود
I've got to watch what I eat. U باید مواظب رژیمم باشم.
it needs to be done carefully U باید بدقت کرده شود
Every day that you go unheeded, you need to count on that day U هر روز که بیفتید، باید در آن روز حساب کنید
if i know what to do U اگر میدانستم چه باید کرد
There must be some mistakes. باید اشتباهی شده باشد.
She must be at least 40. U او [زن] کم کمش باید ۴۰ ساله باشد.
It must be quiet. باید ساکت و آرام باشد.
What must be must be . <proverb> U آنچه باید بشود خواهد شد .
Two witnesses should testify. U دو شاهد باید شهادت بدهند
One must draw the line somewhere. <proverb> U هر کس باید ید و مرزش را مشخص کند .
I have some letters to write . U چند تا کاغذ باید بنویسم
some one must stay here U یک کسی باید اینجا بماند
One must take time by the forelock . U وقت را باید غنیمت شمرد
how shall we proceed U چگونه باید اقدام کرد
i must answer for the damages U ازعهده خسارت ان باید برایم
You must make allowances for his age . U باید ملاحظه سنش را بکنی
We had to queue [line] up for three hours to get in. U ما باید سه ساعت در صف می ایستادیم تا برویم تو.
One must tackle it in the right way. U هرکاری را باید از راهش وارد شد
I must be going now. U الان دیگه باید بروم
you shoud rinse it in lukewarm water. U در آب ولرم باید آنرا آب بکشید
to which side do I have to turn? U به کدام طرف باید بپیچم؟
load U کاری که باید انجام شود
Protocol must be observed. U تشریفات باید رعایت شود
We must find a basic solution. U باید یک فکر اساسی کرد
parting of the ways U جایی که باید یکی از چندچیزرابرگزید
I must take the kid to school . U باید بچه راببرم مدرسه
do the necessary U انچه باید کرد بکنید
There must be a catch(trick)in it. U باید حقه ای درکار باشد
You have to go back to ... شما باید به طرف ... برگردید.
loads U کاری که باید انجام شود
You must have respect for your promises. U باید بقول خودتان احترام بگذارید
It must be put up to the prime minister . U باید بعرض نخست وزیر برسد
It must have a solid foundation. U اساس کار باید محکم باشد
Why should I take the blame? U چرا من باید تقصیر را به گردن بگیرم؟
How can you ask? U این باید واضح باشد برای تو
a bitter pill to swallow <idiom> U یک واقعیت ناخوشایند که باید پذیرفته شود
One must take the bad with the good . U باید خوب وبدش راقبول کرد
There is some hocus – pocus . I smell a rat . Ther is a trick in it . U کلکی درکار باید باشد ( هست )
You must account for every penny. باید تا دینار آخر حساب پس بدهی
you ought to know better U شما باید بهتر از این بدانید
The football field must be marked out. U زمین فوتبال را باید خط کشی کرد
actions U شی که کاربر باید به آن عمل را اعمال کند
action U شی که کاربر باید به آن عمل را اعمال کند
A bitter pI'll to swallow. U چیز تلخ وناخوشایندی که باید پذیرفت
How many times do I have to tell you that … U چند بار باید به شما بگویم که ...
unauthorized U آنچه باید مجوز داشته باشد
i know how to do it U میدانم چطور باید اینکار را کرد
I should bring you round to my way of thinking . U باید تو راهم با خودم همفکر کنم
integrand U جملهای که باید تابع اولیه ان را گرفت
We must settle the price first. U اول باید قیمت راطی کرد
blank U فضایی در فرم که باید کامل شود
blankest U فضایی در فرم که باید کامل شود
You will need to spend some money on it. U تو باید برایش پول خرج بکنی.
operand U که باید توسط عملگرا اجرا شود
There must be some mistakes. باید اشتباهی روی داده باشد.
you must know this U شما باید این مطلب را بدانید
We should be leaving now. U باید زحمت راکم کنیم (خداحافظی )
today of all days U از همه روزها امروز [باید باشد]
Do I have to change trains? U آیا باید قطار عوض کنم؟
Do I have to change busses? U آیا باید اتوبوس عوض کنم؟
disclose U یات چیزی که باید مخفی می ماند
disclosing U یات چیزی که باید مخفی می ماند
why need he say that U چرا باید این سخن را بگوید
Only dead fish swim with the flow [stream] . <proverb> U در زندگی باید بجنگیم. [ضرب المثل]
discloses U یات چیزی که باید مخفی می ماند
angular velocity sight U زمان سنج رهایی بمب دوربین زمان سنج زاویه رهایی بمب
Where do I change for ... ? برای رفتن به ... کجا باید عوض کنم؟
I must think things over. U باید راجع به این چیز ها فکر کنم
The craps should match the curtains. U پرده ها با قالیها باید بخورد ( جور در آید )
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1tink and grow rich
3Pakhmeh be farsi mannish chi mishe?
1they have to be self-consistently determined.
1 just got to figure out where to headمعنی این عبارت چیست؟
1ایا جمله من درست است؟How has changed … how he grew the last time I saw he .How he more lovely than after…how is lovely… how is…
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com